منابع و ماخذ .................................................170
پيوست
پرسشنامه
گفتار يکم : خانواده
مطالعات انجام يافته توسط متخصصان علوم اجتماعي و دستورات و راهنماييهايي كه پيامبران الهي براي هدايت و رشد و كمال و تربيت انسانها از منبع وحي ابلاغ كردهاند، بر نقش نهاد خانواده به عنوان اصليترين كانون پرورش و تربيت تأكيد شده است.
خانواده نهاد اجتماعي همگاني و با دوامي است كه از دير باز و از دوران ما قبل تاريخ وجود داشته است. استحكامي كه خانواده در روابط اجتماعي افراد ايجاد ميكند و روابطي كه بر آورنده مهمترين نيازها و خواستهاي حياتي آدمي است، باعث شده كه به رغم مخاطرات بسيار بعنوان نهادي كه حيات اجتماعات انساني بدان وابسته است، باقي و پايدار بماند.
در همه تعريفها، بدون استثناء، خانواده واحدي از اجتماع قلمداد شده است، يعني جامعه از مجموعه خانوادهها تشكيل ميشود، بقاء خانواده و موفقيت و شكست جامعه وابسته به خانواده است. اگر خانواده محيطي سالم براي پرورش روح و جسم افراد باشد، در سلامت جامعه مؤثر است.
«خانواده» زنجيره ارتباطي اجتماعي و تضمينكننده آرامش و ثبات جامعه است. كودكان نخستين وابستگيهاي عاطفي نزديك و صميمي خود را در خانواده بر قرار ميسازند و دروني كردن ارزشها و هنجارهاي فرهنگي را در آن آغاز ميكنند (يان رابرستون، 1372 : ص11).
كاركرد عاطفي "خانواده" از نياز انسان به محبت و وابستگيهاي عاطفي ناشي ميشود. بدون وجود محبت و احساس پيوستگي، خانواده ممكن است با مشكلات عاطفي و رواني مواجه گردد. كودك، درس محبت، رحم و شفقت، نيكوكاري، وفاداري، صفا، خلوص. راستي، شجاعت. فروتني و ساير سجاياي انساني را در نخستين سالها در زندگي خود در دامن پر مهر و محبت پدر و مادر ميآموزد. نياز به محبت از مباحث اصلي در روانشناسي تربيتي روانكاري است. كارن هورناي محور اساسي مطالعات خود را نيازهاي اساسي قرار داده و بر محبت و برخورداري از آن در سالهاي اوليه زندگي تأكيد ميورزد.
آدلر ميگويد: كودك از نخستين لحظه تولد ميخواهد خود را به مادرش بچسباند و مادر تا مدت درازي ميگويد عمدهترين نقش را در زندگي كودك بازي ميكند و نقش مؤثري در ابراز مهر و محبت دارد (كي نيا، 1373 : ص70). كمبود محبت غالباً از عوامل مؤثري است كه نوجوانان و جوانان را به سوي «انحراف» اجتماعي سوق ميدهد. دختر نوجواني كه كمبود محبت دارد به هر كسي كه سر راه او قرار ميگيرد و به او اظهار محبت ميكند علاقهمند ميشود و چه بسا در اين مسير تباه ميشود.
تعريف خانواده
خانواده در لغت به معني خاندان، دودمان و اهل خانه است و طبق تعريف قانون مدني ايران، خانواده عبارت است از زن و شوهر و فرزندان تحت سرپرستي آنها، كه با هم زندگي ميكنند و تحت رياست شوهر و پدر هستند (آقابيگلويي و همكاران 1380 : 13). برگسي و لاك در اثرشان خانواده به سال 1953 مينويسند: «خانواده گروهي است متشكل از افرادي كه از طريق پيوند زناشويي، همخوني و يا پذيرش (به عنوان فرزند) با يكديگر به عنوان شوهر، زن، مادر، پدر، برادر و خواهر در ارتباط متقابلند و فرهنگ مشتركي پديد آورده و در واحد خاصي زندگي ميكنند» (ساروخاني باقر، 1370 ص135).
مك آريو مينويسد: «خانواده گروهي است داراي روابط جنسي چنان پايا و مشخص كه به توليد مثل و تربيت فرزندان منجر ميگردد» (همان منبع 1381 : 135).
خانواده از ديدگاه كاركردگرايان : واحدي است كه تنظيم رفتار جنسي، جايگزين كردن اعضاء، جامعهپذيري مراقبت و نگهداري از كودكان، حمايت عاطفي و تعيين جايگاه اجتماعي را به عهده دارد. خانواده در مفهوم اختصاصي آن يك گروه اجتماعي است كه در آن به روابط جنسي زن و مرد مشروعيت داده ميشود. توليد مثل به شيوه مشروع امكانپذير ميگردد. در مقال جامعه، از نظر مراقبت و رشد فرزندان مسئول است. گونههاي خاص مستحكمي از احساسات و عواطف ايجاد و تقويت و بالاخره اينكه يك واحد اقتصادي و حداقل مصرفي است (محسني، منوچهر 1379 : 200).
اداره سرشماري ايالات متحده خانواده را به صورت: «گروهي متشكل از دو يا چند نفر كه از طريق تولد، ازدواج يا فرزند خواندگي با يكديگر مرتبط شده و در يك منزل با هم زندگي ميكنند» تعريف كرده است (ساموئل كلادينك 1382 : 24).
سالوادور مينوچين[1] (1974) كه پيشگام خانواده درماني ساختي است خانواده را مكمل جامعه ميداند و ابراز ميكند كه خانواده سيستمي است كه عملكرد آن از طريق الگوهاي مراودهاي صورت ميگيرد، او عقيده دارد كه ارگانيسم خانواده بيش از پوياييهاي زيستي- رواني يكايك اعضايش است. در ديدگاه سيستمي، خانواده موجودي است كه اعضاء و اجزاء آن با هم تغيير ميكنند و به هنگام انحراف، براي حفظ تعادل خود فعال ميشوند. طبق اين تعريف اولاً رفتار اعضاء خانواده تابعي از رفتار ساير اعضاء خانواده است و در ثاني خانواده هم مانند هر سيستمي متمايل به حفظ تعادل است، در اين تعريف بر تعامل متقابل اعضاء تأكيد شده است (بهاري 1381 : 10) و سرانجام در اصل دهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران عنوان شده است كه خانواده واحد بنيادي جامعه اسلامي است و همه قوانين و مقررات و برنامهريزيهاي مربوط بايد در جهت آسان كردن تشكيل خانواده، پاسداري از قداست ان و استواري روابط خانوادگي بر پايه حقوق و اخلاق اسلامي باشد.
اهميت خانواده
خانواده از بدو پيدايش خود همچون حريمي امن براي افراد جامعه ايفاي نقش نموده است. هر چند كه در بستر زمان، اين نظام كوچك اجتماعي دستخوش تغييرات فراوان گرديد. ليكن هيچگاه از حيات جمعي بشر جدا نماند. هميشه پا بر جاي است و هيچ آسيبي را نميتوان سراغ گرفت كه بي تأثير از مسايل نظام خانواده باشد.
خانواده، زنجيره ارتباطي اجتماع و تضمين كننده آرامش و ثبات جامعه بوده و خواهد بود و واحدي است كه كودكان نخستين وابستگيهاي عاطفي نزديك و صميمي خود را در آن برقرار ميسازند زبان را ياد ميگيرند و دروني كردن ارزشها و هنجارهاي فرهنگي را در آن آغاز ميكنند. نفوذ خانواده را در تربيت كودكان از دو جهت ميتوان مطالعه كرد يكي از جهت كنش اجتماعي آن، كه تأمين ارزشها و ايجاد صميميت و همكاري ميان اعضاء خانواده است و ديگري كنش رواني خانواده كه در حقيقت پايههاي شخصيت كودكان را پيريزي مينمايد و به فعاليتها، افكار و عواطف آينده آنان شكل خاص ميبخشد، روانشناسان نشان دادهاند كه تربيت سالهاي اوليه كودكي از نظر پيدايش خصوصيات و حالات معيني در انسان، تأثير بسيار عميقي دارد (صانعي 1373 : ص193).
اهميت خانواده براي عدهاي از روانشناسان به اندازهاي است كه عدهاي بر آن شدند كه به جاي روان درماني فرد، از طريق روان درماني خانواده كژ رفتاريها را بهبود بخشند و سلامت روحي را به افراد باز گردانند، خانواده هم ميتواند در پرورش استعدادهاي نوجوانان و همنوايي او با جامعه و هم در به انحراف كشاندن و ناهمنوايي نوجوانان با اجتماع تأثير شگرف داشته باشد.
اصولاً محيطهاي نامساعد خانوادگي سبب بار آمدن فرزندان ناسازگار و ناامن ميشود. فضاي خانوادگي نامناسب و متشنج، بهداشت رواني نوجوان را در معرفي تهديد قرار ميدهد. و صدماتي براي او وارد ميكند كه در دورههاي بعدي عمر فرد به گونهاي ظاهر ميشود.
جامعهشناسان خانواده را يكي از شالودههاي اساسي حيات اجتماعي محسوب ميكنند. به همين جهت وظايفي كه به عهده اوست بسيار سنگين و در خور اهميت فراوانند، تعليم و تربيت فرزندان كه مردان و زنان فرداي اجتماع را تشكيل ميدهند و مسئوليت آينده به دوش انان است و همچنين پرورش شخصيت نسل آينده از عمدهترين وظايف خانواده است و بايد از اعضاي خود افرادي مفيد بسازد و با اجتماعي كردن و تطبيق دادن آنها با جامعهاي كه در آن زندگي ميكنند عناصر سودمندي را تحويل اجتماع دهد.
اعلاميه حقوق بشر بر حمايت دولت و جامعه از نهاد خانواده به عنوان ركن طبيعي و اساسي جامعه تأكيد دارد و ميگويد، كودكان براي رشد كامل و هماهنگ شخصيت خود بايد در محيط خانواده، در فضاي شاد و داراي عشق و تفاهم پرورش يابند بنابراين همه نهادهاي جامعه بايد به تلاشهاي والدين و ديگر عوامل پرورش و مراقبت از كودكان در محيط خانواده احترام بگذارند و از آنها حمايت كنند چنين مفاد و مطالبي در كنوانسيون حقوق كودك نيز گنجانيده شده است (نشريه بيست و هفتمين اجلاس ويژه- مجمع عمومي ملل متحد2001).
در جوامع جهان سوم، خانواده از چند جهت حائز اهميت بيشتري است:
1- در اين جوامع تا آن اندازه، تقسيم كار صورت نگرفته است كه، بتوان نقش خانواده را در قسمتهايي به نهادهاي ديگر واگذار نمود.
2- نهادهاي موجود ديگر كه مسئوليت جامعهپذيري را به عهده دارند به هيچ وجه براي اجتماعي شدن فرزندان كاملاً قابل اعتماد نيستند.
3- ميزان آنومي و لذا انواع انحرافات براي بچهها در اين جوامع معمولاً زياد است و نيروهاي كنترلكننده دولتي در اين زمينه به علت مشكلات چندان مؤثر نيستند. لذا اهميت خانواده در تربيت، آموزش و هدايت بچهها بسيار بيشتر است و لازم است كه اولياء در اين زمينه در روابط به فرزندان، نظارت و كنترل هم وقت بيشتر بگذارند و هم مطالعه بيشتري نمايند (رفيعپور، فرامرز، 1378 : ص21).
گفتار دوم: آسيبهاي خانواده
خانواده بهم ريخته منبع رفتارهاي ضد اجتماعي ميباشد زيرا اين تنها محيطي است كه به او تحميل شده است. او در اينجا متولد شده و به ادامه زندگي در همين محيط مجبور ميباشد به همين خاطر به آن نام محيط بي چون و چرا يا اجتناب ناپذير دادهاند. در صورتيكه خانواده هدف از تشكيل خود را به خاموشي بسپارد اهداف و وظايف خود را در فرزند پروري ناديده بگيرد و يا توانايي صحيح برقرار ساختن روابط با ساير افراد خانواده و جامعه و مقابله با مشكلات و مسائل فردي و گروهي را كسب كرده باشد و يا از دست داده باشد و نتواند خود را با تحولات و تغييرات جامعه و محيطش همگام سازد. و در اين راه علائق فردي، گروهي، عواطف و نيازهاي خود را منكر شود، چهره مقدس خانواده مخدوش ميگردد و بالطبع در اين راستا ستيزهها، مجادلهها و طردها، تكذيبها، خواستها و تأييدهاي ناروا در ميان خواهد بود و والدين كه عهدهدار ياري دادن، مرارت كردن و اداره نمودن تشكيلات خانواده خود هستند اگر در انجام اين وظايف شكست بخورند ديگر نفوذ واقع بينانه و منطقي خود را در ارتباط با فرزندان از دست خواهند داد. خانواده براي فرزنداني كه از چنين نعمتي برخوردار نيستند محل شكل گرفتن افكار مختل و ناشايست ميگردد و در بعضي از اين خانوادهها وضعيت خانواده طوري است كه فرزندان در آن احساس نا امني مي کنند و هميشه نگران آتيه خود هستند اختلافات شديدي كه بين والدين از يك طرف و والدين و فرزندان از سوي ديگر بين خواهران و برادران، بين والدين واقوام در مورد مسائل گوناگون وجود دارد مشكلاتي را براي آنها به وجود ميآورند که منجر به مشكلات و انحرافات رفتاري در بين نوجوانان خانواده ميشود. از نظر مبناي رشد شخصيت ، مهمترين ريشهها را بايد در خانواده و در روابط بين والدين و فرزندان جستجو كرد. كودكان نگرشهاي اجتماعي را نخست از خانواده ميآموزند و ممكن است در پارهاي موارد نسبت به بزهكاري نگرشهاي مساعدي در خانواده كسب كنند. تحقيقات و شواهد زيادي گوياي اين واقعيت است كه در پس بسياري از بزهكاريهاي نوجوانان كانون خانوادگي ناسالم و متلاشي شدهاي پنهان است.
بيشتر بزهكاران متعلق به خانوادههايي هستند كه در آن از محبت و تفاهم اثر كمي وجود دارد و غالباٌ داراي خانوادههاي از هم پاشيده ( بر اثر طلاق، مرگ يكي از والدين و يا جدايي آنها به هر علتي) ميباشند ( نوابي نژاد 1475 : 113).
خانهاي كه اعضاي آن با هم كار و تفريح ميكنند و با اتفاق نظر تصميمات مهم ميگيرند، بي ترديد كودكان و نوجواناني داراي اعتماد به نفس ميپرورند. از سوي ديگر كودكان و نوجواناني كه در خانههاي مملو از سوء ظن و عيب جوئي و تنش، بزرگ ميشوند، دريافتن هويت خويش و ايجاد روابط مطلوب با گروه همسالان دچار مشكل خواهند بود، نوجوان متعلق به اين گونه خانهها اغلب دچار مشكلات رفتاري شده و به خيابان و گروههاي مختلف از جمله گروه بزهكاران پناه ميبرد ( همان منبع198).
براي آنكه كودك بتواند به شيوهاي سالم و بهنجار رشد و تكامل يابد، نيازهاي شخصيتي، فيزيكي و اجتماعي او بايد در حد معتدل ارضا شود. مشكلات رفتاري،بزهكاري، و ناشادي كودك و نوجوان اساساٌ مربوط به ناكامي در رفع اين نيازهاست. شرايط نامساعد خانوادگي در كودكان و نوجوانان، ايجاد ناكامي و سرانجامي ناسازگاري ميكند از جمله اين شرايط. خانوادههاي از هم پاشيده، طردشدگي، سختگيري و خشونت، آگودگي اعضا خانواده... ميباشد.
خانواده به عنوان نخستين پايگاه آموزشي و پرورشي و از اساسيترين عوامل تشكيل شخصيت كودك است. بدون ترديد هر گونه نارسايي و نقص در ساخت خانواده ميتواند از همان طفوليت در رشد و پرورش كودك تأثير نامطلوبي داشته باشد به ميزاني كه فضاي خانواده نامناسب و ناسالم باشد، بهداشت رواني فرد نيز به همان نسبت در معرض آسيب قرار ميگيرد و صدمات ناشي از چنين محيط ناسالمي در هر يك از دورههاي بعدي رشد به گونهاي نامطلوب ظاهر ميشود.
اختلاف خانوادگي:
مشاجرات دائمي ميان پدر و مادر يا ساير افراد خانواده موجب اختلال تعادل عاطفي فرد ميشود و سبب ميشوند كه كودك همواره در اضطراب و ترس زندگي كند چه دائماٌ نگران است كه مبادا اين مشاجرات باعث محروميت او از محبت يكي از آنها باشد از طرف ديگر نميداند حق را به كدام يك از آنها بدهد. اگر به هيچ يك توجه نكند مانند آن است كه از محبت هيچ كدام برخوردار نيست پس ناچار ميكوشد گفتههاي يكي از آنها را به اجبار تصديق كند، اما اين انتخاب براي او مشكل است و او را در كشمكش رواني قرار ميدهد و اگر به يكي از آنها حق بدهد، بي اختيار نسبت به ديگري بي مهر شده است.
تشنج در محيط خانوادگي منجر به تشويش، فشار رواني، نا امني وميل به ارزيابي جهان به عنوان جاي نا امني و خطرناك در كودكان ميشود (شعارينژاد، 1354 : 103). آنچه كه در مورد اختلاف والدين بيشتر جلب توجه ميكند، علت اختلاف آنهاست كه مبين نابسامانيها و نارسائيهاي موجود در خانواده ميباشد. گاهي مشكلات خانواده منجر به قهر و حتي ترك يكي از والدين از محيط خانواده ميشود. بنابراين ملاحظه ميشود كه اختلاف خانوادگي و ناسازگاري زن و شوهر با هم تأثير مستقيم و نامطلوبي بر روي كودكان معصوم گذاشته و غالباٌ آنها را به سوي ارتكاب جرم ويا خودكشي سوق ميدهد.
زيرا در خانوادهاي كه تفرقه و جدايي حكومت ميكند اگر چه طفل عملاٌ و در ظاهر امر از كانون خانوادگي طرد نشده ولي باطناٌ طفل خود را بي پناه و منزوي حس خواهد كرد، مخصوصاٌ كه در چنين مواقعي اطفال غالباٌ از محبت پدر و يا مادر ويا هر دو محروم شده و بالنتيجه پژمرده و عبوس و بي حوصله ميگردد. (شامبياني1375 :199) مشكلي كه در بعضي از خانوادهها به چشم ميخورد وجود نوعي طلاق رواني است يعني با اينكه خانواده از نظر رواني و دروني از همديگر جدا نيستند روابط آنها سرد و خشك همراه با تهديد و گاه توبيخ و اهانت است.
در چنين خانوادهاي، نوجوان احساس مي كند كه به خانواده خود تعلق ندارد و آنها را مدل خوبي براي تبعيت نميداند به رفتارهاي متعارض وناسازگاري كشانده ميشود(احمدي،1375 : 42)، تعارض بين اعضاي خانواده بر وحدت و يگانگي آن لطمه مي زند شدت تعارض موجب بروز نفاق، پرخاشگري وستيزه جويي و سرانجام اغلال وزوال خانواده مي گردد. كانون خانواده كه بر اثر تعارض و نفاق و جدال بين پدر و مادر آشفته است آثاري در روان كودك ميگذارد كه چندين سال بعد به صورت عصيان جواني و سركشي از مقررات اجتماعي بروز ميكند پائول انديس، در مطالعه خود نشان داده است كه جوانان داراي مسائل شخصيتي وناسازگاري بيشتر در خانوادههاي پرمشاجره، مشاهده مي شود تا خانوادههايي كه به علت مرگ يا طلاق گسسته شدهاند.